جدول جو
جدول جو

معنی برون شد - جستجوی لغت در جدول جو

برون شد(بِ / بُ شُ)
مخرج. محل بیرون شدن. بیرون شد:
چو نظم مدح تو آغاز کردم اندر وقت
به من نماید راه برون شد و انجام.
سوزنی، به شده از بیماری. ج، براء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برون بر
تصویر برون بر
پوستی که روی میوه را می پوشاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برون سو
تصویر برون سو
طرف بیرون چیزی، جهت خارجی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیرون شد
تصویر بیرون شد
راه بیرون شدن، محل خروج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برون شو
تصویر برون شو
راه بیرون شدن، محل خروج
فرهنگ فارسی عمید
(مُ کَ)
بیرون شدن. بیرون رفتن. خارج شدن. خارج گشتن:
زواله اش چو شدی از کمان گروهه برون
ز حلق مرغ بساعت فروچکیدی خون.
کسائی.
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
بر او انجمن گشت بازارگاه.
فردوسی.
ز درگاه ماهوی شد چون برون
دو دیده پر از آب و دل پر ز خون.
فردوسی.
گرازه برون شد ز پیش سپاه
خبر شد به اغریرث نیکخواه.
فردوسی.
زین در چو درآیی بدان برون شو
در سرّ چنین گفت نوح با سام.
ناصرخسرو.
ناتام درین جایت آوریدند
تا روزی از اینجا برون شوی تام.
ناصرخسرو.
ز چراگاه جهان آن شود ای خواجه برون
که به تأویل قران بررسد از چون و چراش.
ناصرخسرو.
آمد بگوش من خبر جان سپردنش
جانم ز راه گوش برون شد بدان خبر.
خاقانی.
یکی روز پنهان برون شد ز کاخ
ز دلتنگی آمد به دشتی فراخ.
نظامی.
خانه خالی کرد شاه و شد برون
تا بپرسد از کنیزک اوفسون.
مولوی.
تا غلاف اندر بود با قیمت است
چون برون شد سوختن را آلت است.
مولوی.
بار دیگر ما به قصه آمدیم
ما ازین قصه برون خود کی شدیم ؟
مولوی.
ابریق گر آب تا به گردن نکنی
از لوله برون شدن تقاضا نکند.
سعدی.
نام نکوئی چو برون شد ز کوی
در نتواند که ببندد بروی.
سعدی.
گفتا برون شدی به تماشای ماه نو
از ماه ابروان منت شرم باد، رو.
حافظ.
- از شماره برون شدن، بی حد و حصر گشتن:
فضل ترا همی نبود منتهی پدید
آنرا که از شماره برون شد چه منتهاست ؟
فرخی.
- از گوش برون شدن، فراموش شدن. از یاد رفتن:
برون نمی شود از گوش آن حدیث تو دانی
حدیث اسب نباشد برون ز گوش سپاهی.
انوری.
- از یادبرون شدن، فراموش گشتن:
نه آن دریغ که هرگز بدررود از دل
نه آن حدیث که هرگز برون شود از یاد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بِ / بُ شَ / شُو)
مخرج:
باب ورا گرامی خوانی و ننگری
تا زین سخن که گفتی باشد برون شوی.
سوزنی.
کز فلک راه برونشو دیده بود
در نظر چون مردمان پیچیده بود.
مولوی.
- برون شو کردن، مخلص یافتن:
او مجال راز دل گفتن ندید
زو برونشو کرد و در لاغش کشید.
مولوی.
-
لغت نامه دهخدا
(بِ / بُ زَ)
برون زده. بیرون زده. و رجوع به برون زده شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیرون شد
تصویر بیرون شد
خروج بیرون رفتن، مخرج محل خروج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برون شدن
تصویر برون شدن
بیرون شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرون شدن
تصویر بیرون شدن
بیرون رفتن خارج گشتن مقابل اندر شدن داخل گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرون شو
تصویر بیرون شو
راه بیرون شدن مخرج محل خروج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآن شدن
تصویر برآن شدن
تصمیم گرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بدون شک
تصویر بدون شک
بی گمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برون زاد
تصویر برون زاد
آلوژن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برونداد
تصویر برونداد
محصول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برونکرد
تصویر برونکرد
اخراج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درون شد
تصویر درون شد
ورود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برون زد
تصویر برون زد
آفلرمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برونبرد
تصویر برونبرد
صادر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بدون شک
تصویر بدون شک
Doubtlessly, Inarguably, Unarguably, Undoubtedly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برون زا
تصویر برون زا
Externality
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برون زا
تصویر برون زا
eksternalność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بدون شک
تصویر بدون شک
sem dúvida, indiscutivelmente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از برون زا
تصویر برون زا
externalidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از برون زا
تصویر برون زا
外部性
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بدون شک
تصویر بدون شک
毫无疑问地 , 毋庸置疑地 , 毫无争议地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بدون شک
تصویر بدون شک
zweifellos, unumstritten, unbestreitbar
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بدون شک
تصویر بدون شک
bez wątpliwości, niewątpliwie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برون زا
تصویر برون زا
зовнішність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بدون شک
تصویر بدون شک
без сумнівів , безсумнівно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برون زا
تصویر برون زا
Externalität
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برون زا
تصویر برون زا
экстерналии
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بدون شک
تصویر بدون شک
без сомнений , безспорно , бесспорно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بدون شک
تصویر بدون شک
senza dubbio, inconfutabilmente, indiscutibilmente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی